این جمعه هم آزرده و تعطیل می چرخید
دنبال ِصور دور ِاسرافیل می چرخید
قلب خیابانهای سرد شهر خالی بود
در آدمك هایش مِه و قندیل می چرخید
آنقدر غم بارید تا سطح زمین پر شد
حالا نگاه مبهم ِ یک ایل می چرخید
دنیا زمین را باز هم محكم تكان میداد
گهواره ای در خواب های نیل می چرخید
آخر ترك خورد انجماد ِ كهنه ی دنیا
انگار در متن زمان غربیل می چرخید
در آسمان ِ این كویر ِ تشنه ی بی ابر
یك قطره باران مثلِ اسماعيل می چرخید
دنیا دگرگون شد و رعدی دهر را پیچید
دیدند آیاتی كه با ترتیل می چرخید
دیدند در این جمعه های خسته ی بی مرز
آمین ِ یارب یارب ِ تعجیل می چرخید
اکرم بهرامچی
وقت است که از چهره ی خود پرده گشایی
تا با تو بگویم غم شب های جدایی
اسپندم و در تاب و تب از آتش هجران
چون عودم و از سوختنم نیست رهایی
من در قفس بال و پر خویش اسیرم
ای کاش تو یکبار به بالین من آیی
در بنده نوازی و بزرگی تو شک نیست
من خوب نیاموختم آداب گدایی
عمری ست که ما منتظر آمدنت، نه
تو منتظر لحظه ی برگشتن مایی
میخواستم از ماتم دل با تو بگویم
از یاد رود ماتم و دل چون تو بیایی
امشب شده ای زائر آن تربت پنهان؟
یا زائر دلسوخته ی کرب و بلایی
ای پرسشِ بی پاسخِ هر جمعه ی عشّاق
آقا تو کجایی؟ تو کجایی؟ تو کجایی؟
یوسف رحیمی
ای انتظارِ جاری ده قرن تا هنوز
بی تو غروب میشود این روزها هنوز
اما هنوز چشمِ جهانی به راه توست
این جمعه آه می رسی از راه یا هنوز.؟
با اشتیاق رؤیت تو رو به آسمان
هر چشم، خیره است ولی ابرها هنوز.
باران پاک رحمتی و خاک می کشد
هر لحظه انتظار نزول تو را هنوز
تو وعده ی خدایی و جاری ست یاد تو
در خواهش مکرّر هر « ربنا » هنوز
در انتظار جمعه ی تو ندبه می کند
ناحیه ی مقدسه ی کربلا هنوز.
سید محمدرضا شرافت
بی تو چگونه می شود از آسمان نوشت؟
از انعکاس ساده ی رنگین کمان نوشت؟
این یک حقیقت است که بی تو، بهار من!
باید چهار فصل زمان را خزان نوشت.
دنبال ردّ پای تو گشتم ، نیافتم
گویی خدا نشان تو را بی نشان نوشت
می خواستم تو را بنویسم ولی نشد
با من بگو چگونه تو را می توان نوشت
جنگل همیشه نام تو را سبز خواند و بس
دریا تو را برای خودش بی کران نوشت
دیدم تمام ثانیه ها با تو می وزد
باید تو را همیشه امام زمان نوشت
مهتاب آزادی
چه باشم و چه نباشم، بهار در راه است
بهار، همنفس ذوالفقار در راه است
نگاه منتظران، عاشقانه می خواند
كه آفتاب شب انتظار، در راه است
به جاده های كسالت، به جاده های تهی
خبر دهيد كه آن تكسوار در راه است
كسی كه با نفس آفتابی اش دارد
سر شكستن شب های تار، در راه است
كدام جمعه؟ ندانسته ام ! ولی پيداست
كه آن وديعه پروردگار در راه است
دلم خوش است ميان شكنجه ی پاييز
چه باشم و چه نباشم، بهار در راه است
محمود سنجری
بیا ببین گل من این که روزگار نشد
که فصل ها پی هم رفت و دل بهار نشد
تو روز جمعه می آیی نشانه اش این که
دم غروب دلی کو که بی قرار نشد
تمام درد تو ماییم ما که بی دردیم
کسی شبیه تو با درد سازگار نشد
هزار سال به کشتی چو نوح منتظری
هزار سال گذشت و کسی سوار نشد
برو به خانه ی یعقوب ها و مژده بده
که یوسفی به دل چاه ماندگار نشد
کنار پنجره خیره به جاده ها ای دل!
نگو که منتظری این که انتظار نشد
تو برف های درختان باغ را بتکان
ببین دوباره دلت را اگر بهار نشد؟!
زهرا سپه کار
به شب هایی که مادرها نمی خوابند ، فرزندم !
به لالایی به این دلشوره ها سوگند ، فرزندم !
من و بابا تو را مثل نفس هر لحظه می خواهیم
برای هر دومان شیرین تری از قند ، فرزندم !
الهی سایه ی لطفش همیشه بر سرت باشد
خداوندی که بخشیده به ما فرزند ، فرزندم !
برایت آرزو دارم که قلب مهربانت را
به عشق آل پیغمبر (صل الله علیه و آله ) زنی پیوند، فرزندم !
که اینان خوب تر از خوب تر از خوب تر از خوب
که اینان در زمین بی مثل و بی مانند ، فرزندم !
و بی شک می رسد یک روز موعودی که در راه است
چنان عیدی که می آید پس از اسفند ، فرزندم !
مهیّا کن زمین را تا " فرج " نزدیک تر باشد
به قدر وسع خود ، با " ندبه "ای هرچند ، فرزندم !
دعا کن پاره ی قلبم ! دعای تو اثر دارد
دلت پاک است ، نور چشم من ! دلبند ! فرزندم !
بیاید کاش روزی که تمام مردم دنیا
بروید روی لب هاشان گل لبخند ، فرزندم !
هدیه طباطبایی
زخمی به دلم زدی که کاری است
این چشمه خون همیشه جاری است
این روضه همیشه بر قرار است
این صومعه وقف بی قراری است
تو پرسش ات از ازل الست است
من پاسخم از همیشه آری است
جز مهر تو در دلم ندارم
سرمایه من همین نداری است
آب از سر من گذشته بشتاب
هنگام ظهور اضطراری است
فرشته حالی
آنقدر حاضری که کسی از تو دور نیست
هرچند دیده ، قابل درک حضور نیست
بر پلک های خسته ی من پا نمی نهی
چون پلکان خیس، مجال عبور نیست
شد تکه تکه، آینه ی جانم از گناه
اما کدام آینه مشتاق نور نیست؟
ای ترجمان صبر خداوند بر زمین!
باز آ که جان مردم دنیا صبور نیست
رو کن تو ای عزیز به ما نیز، چون ثواب
گاهی به جز زیارت اهل قبور نیست
آمیخت حق به باطل و باطل به حق، بیا
ای منتقم! که چاره به غیر از ظهور نیست
افشین علاء
باز هم آدینه شد، ماندهام در انتظار
چشم در راه توام ، بی قرارم ، بی قرار.
من تو را گم کردهام، پشت فصلی از دریغ
من تو را گم کردهام، پشت فصل انتظار
سمت چشمان تو کو، تا بیاسایم دمی
در پناه چشم تو، ای رسول نوبهار.
بی فروغ عشق تو، می شود هستی یتیم
مهر و ماه و آسمان، می شود بی اعتبار
تشنه ی وصل توام، ای دلیل زندگی
کی به پایان میرسد، روزهای انتظار؟!
مهر عالمتاب عدل، یک تبسم جلوه کن
تا بمیرد ظلم شب ، تا بخندد روزگار
باز هم آدینه شد، جاده اما خالی است
باز هم سهم من است، حسرتی دنباله دار
رضا اسماعیلی
درباره این سایت